گل پسر

شنبه 29 آذر

شنبه بیست و نهم آذر نود و دو: سلام امید دلم.. چکار کنم عزیزکم!.. از وقتی سرما خوردی ، اصلا اشتها نداری.. لب به غذا نمی زنی.. تا می بینی دارم برات خوردنی میارم، لباتو سفت میگیری و فرار می کنی!.. توی این سه روزه، هر چی که فکر میکردم شاید دوست داشته باشی برات درست کردم، فرنی با آرد برنج و نشاسته، حریره بادوم، حلیم، سوپ خیلی مقوی، گوشت و سیب زمینی و گوجه، مدل های مختلف تخم مرغ، آب لیمو شیرین و بقیه ی میوه ها و ... ولی یا توی یخچاله، یا خودمون خوردیم و به همسایه دادیم یا ریختیم بیرون!!!!.. شبا هم به خاطر سرفه و گرسنگی خواب نداری! دیشب تا صبح بیدار بودی، گفتم مامان جون دارن اذون صبح رو میگن بیا لالا کنیم!!! آخرش دمدمای صبح خوابت بر...
30 آذر 1392

یکشنبه بیست و چهارم آذر نود و دو

یکشنبه بیست و چهارم آذر نود و دو: سلام گل خوشبوی مامان.. داداش علی، امروز بیست ساله شد.. تولدت مبارک علی جون.. از این روزهات: -دیروز واکسن 18 ماهگیت رو زدی.. بعد از زدن واکسن رفتیم پارک کاشانی و تاب بازی و سرسره بازی کردی (دوربین همرام نبود ، با گوشیم عکس گرفتم).. بعد از ظهر هم رفتیم مشهد و آخر شب برگشتیم..     -دیگه مثل ماه های قبل نمیشه به انتخاب خودمون برات سی دی بذاریم.. خودت انتخاب میکنی و با یه لبخند میگی آره این خوبه، نگاه میکنم.. (اگه نخوای غر می زنی که عوضش کن).. - دلم می خواد زود به زود خاطراتت رو ثبت کنم، ولی نمیشه!!! آخه زمانی که بیداری ، نمیذاری....
24 آذر 1392

پنج شنبه هفتم آذر نود و دو:

پنج شنبه هفتم آذر نود و دو: سلام عروسک نازم.. وقتی میریم بیرون ، همش دوست داری ماشین در حال حرکت باشه.. امروز صبح، بابا کار داشت و باید نیم ساعتی توی ماشین منتظرش می شدیم، ولی تو طبق معمول نق می زدی! ما هم مثل همیشه ، برات خوردنی های مختلف می خریدیم تا با هرکدوم چند دقیقه ای سرت رو گرم کنیم.. اینجا داری سیب خلال شده می خوری.. نوش جونت پسرم.. (هویچ پخته رو هم برات همین جوری خلال می کنیم):     فکر نکنی دیگه به وسایل خونه از جمله تلفن و جاروبرقی کاری نداری!:     از آخرین باری که رفتیم دکتر عابدی، به جای مولتی ویتامین و آهن، بهت فروگلوبین میدیم، خیلی هم دوست داری: &nbs...
7 آذر 1392

چهارشنبه ششم آذر نود و دو

چهارشنبه ششم آذر نود و دو: سلام پسر نازم.. امروز ، خداروشکر، آخرین جلسه ی فیزیوتراپی رو رفتم و راحت شدم.. هرچند دیروز دکتر مقدسی بهم گفت اگه میتونم ده جلسه دیگه برم . پرسیدم نمیشه توی خونه بیشتر ورزش کنم و فیزیوتراپی نرم؟ گفت: میشه، ولی اگه دیدی دستت ضعیفه بیا تا برات فیزیوتراپی بنویسم. دکتر مقدسی گفت دستم خوبه، فقط ده درجه انحراف داره که نمیشه کارش کرد. بازم خدا رو شکر که ظاهر دستم خوبه  و حرکت داره.. دیروز که واسه فیزیوتراپی رفته بودم واست یه کلبه ی پارچه ای خریدم. خیلی خوشت اومد.. یه کارایی میکردی!!!.. بعضی وقتا از درش میرفتی تو و از پنجره میومدی بیرون!.. اینقدر شوق و ذوق داشتی که من و بابا خنده مون گرفته بود.. ...
6 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد